Friday, March 28, 2014

coming back to life !

Where were you when I was burned and broken
While the days slipped by from my window watching
Where were you when I was hurt and I was helpless
Because the things you say and the things you do surround me
While you were hanging yourself on someone else's words
dying to believe in what you heard
I was staring straight into the shining sun

Lost in thought and lost in time
While the seeds of live and the seeds of change were planted


Outside the rain fell dark and slow
While I pondered on this dangerous but
Irresistable pas-time
I took a heavenly ride through one silence
I knew the moment had arrived
For killing the past and coming back to life

I took a heavenly ride trough our silence
I knew the waiting had begin
And headed straight... into the shining sun



Saturday, July 21, 2012

هیچ کس




دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی



به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی



بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها



بخوانی نغمه ای با مهر



دعایت می کنم، در آسمان سینه ات



خورشید مهری رخ بتاباند



دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی



بیابد راه چشمت را



سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر



دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی



با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را



دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا



تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری


و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد



مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی



دعایت می کنم، روزی بفهمی



گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است


دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد



با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست



شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا



بخوانی خالق خود را



اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور



ببوسی سجده گاه خالق خود را



دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی





پیدا شوی در او



دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و



با او بگویی

:

بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست



دعایت می کنم، روزی



نسیمی خوشه اندیشه ات را



گرد و خاک غم بروباند



کلام گرم محبوبی



تو را عاشق کند بر نور



دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی



با موج های آبی دریا به رقص آیی



و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی



بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی



لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی



به کام پرعطش، یک جرعه ی آبی بنوشانی



دعایت می کنم، روزی بفهمی



در میان هستی بی انتها باید تو می بودی



بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا



برایت آرزو دارم



که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو



اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد



دعایت می کنم، عاشق شوی روزی



بگیرد آن زبانت



دست و پایت گم شود



رخساره ات گلگون شود



آهسته زیر لب بگویی، آمدم



به هنگام سلام گرم محبوبت



و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را



ندانی کیستی



معشوق عاشق؟



عاشق معشوق؟



آری، بگویی هیچ کس



دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی

 

ببندی کوله بارت را


تو را در لحظه های روشن با او



دعایت می کنم ای مهربان همراه



تو هم ای خوب من



گاهی دعایم کن  

Wednesday, March 28, 2012

عجيب نيست ؟



چقدر عجيبه كه تا وقتي مريض نشي كسي برات گل نمي آره!!!!!!!

چقدر عجيبه كه تا وقتي فرياد نكني كسي به طرفت برنميگرده!!!!!!

چقدر عجيبه كه تا وقتي بچه نباشي كسي قصه برات نمي گه!!!!!!!

چقدر عجيبه كه تا وقتي نمردي كسي تو رو نمي بخشه!!!!!!!!!

چقدر عجيبه كه بي بهانه كسي هيچوقت برات هديه نمي خره!!!!!!!!

چقدرعجيبه كه تا وقتي بزرگ نباشي كسي به قصه ات گوش نمي ده!!!!!!!!!

چقدر عجيبه كه تا وقتي قصد رفتن نكني كسي به ديدنت نمي آد!!!!!!!!!

چقدر عجيبه كه تا وقتي گريه نكني كسي نوازشت نمي كنه!!!!!!!!!!

Tuesday, March 20, 2012

کم کم یاد می گیری

پای هر خداحافظی، محکم باش


کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را


اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر؛ و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و

هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند. کم کم یاد می گیری که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر

زیاد آفتاب بگیري....


باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.


یاد می گیری که می توانی تحمل کنی که محکم باشی، پای هر خداحافظی یاد می‌گیری که خیلی

می‌ارزی.

"خورخه لوییس بورخس

Friday, February 17, 2012

مي شناسيدم ؟

نام من عشق است آیا می‌شناسیدم؟ 
زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌شناسیدم؟

با شما طی‌کرده‌ام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا می‌شناسیدم؟

راه ششصدساله‌ای از دفتر حافظ
تا غزل‌های شما، ها، می‌شناسیدم؟

این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده‌است
من همان خورشیدم اما، می‌شناسیدم

پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، می‌شناسیدم؟

می‌شناسد چشم‌هایم چهره‌هاتان را
همچنانی که شماها می‌شناسیدم

اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، می‌شناسیدم!

من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! می‌شناسیدم

اصل من بودم، بهانه بود و فرعی بود
عشق قیس و حسن لیلا می‌شناسیدم؟

در کف فرهاد تیشه من نهادم، من !                                       
من بریدم بیستون را می‌شناسیدم                                         

مسخ کرده چهره‌ام را گرچه این ایام
با همین دیوار حتی می‌شناسیدم

من همانم مهربان سال‌های دور
رفته‌ام از یادتان؟ یا می‌شناسیدم؟

زنده یاد حسین منزوی پدر غزل معاصر

Sunday, January 22, 2012

ابریم و نمی‌باریم

 
از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی ، نه میل سخن داریم

آوار پریشانی‌ست ، رو سوی چه بگریزیم ؟

هنگامۀ حیرانی‌ست ، خود را به که بسپاریم ؟

تشویش هزار «آیا» ، وسواس هزار «اما» ،

کوریم و نمی‌بینیم ، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته‌ست

امروز که صف در صف خشکیده و بی‌باریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را

تیغیم و نمی‌بریم ، ابریم و نمی‌باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب

گفتند که بیدارید ؟ گفتیم که بیداریم.
 

من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته

امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
  حسین منزوی

Wednesday, January 4, 2012

عکس رخ مهتاب

 
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

 آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد . . . 

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست