بدین وسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیتهای یک کودک هشت
ساله را قبول می کنم :
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج
ستاره است .
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است ، چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بخندم و بستنی بخورم .
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم تا به
خدا برسد ...
می خواهم به گذشته برگردم ، وقتی همه چیز ساده بود ، قشنگ بود ، وقتی داشتم
رنگها را ، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم ، وقتی نمی دانستم
که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم .
می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست و همه راستگو و خوب هستند .
می خواهم بوسه ام را بی هیچ تردیدی نثارکسانی کنم که دوستشان دارم .
می خواهم خودم باشم بی آنکه مجبور باشم نقابم را همه جا بصورت بزنم !
می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم که از
پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم .
می خواهم فقط در زمان حال زندگی کنم و بدون عاقبت اندیشی هر کاری را که
دوست دارم انجام دهم !
نمی خواهم دل شکستن را یاد بگیرم .
نمی خواهم بفهمم که بعضی آرزوها ، فقط یک آرزو می مانند .
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم ، نمی خواهم زندگی من پر
شود از کوهی از مدارک اداری ، خبرهای ناراحت کننده ، صورتئ غمگین ، آینده
ای مبهم ، غصه ی تنهایی ، مشکلات مالی و ...
می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم ، به یک کلمه محبت آمیز ، به عدالت
، به فرشتگان ، به باران ، به عشق ، به بوسه و به ...
این دسته چک من ، کلید ماشین ، کارت اعتباری و بقیه مدارک ، مال شما .
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم .
No comments:
Post a Comment