Thursday, May 27, 2010

just this !



If people can not





 see you

 shinning, it is




 because their




 minds are




 Cloudy !

Sunday, May 23, 2010

mistake !



نه امپراتورم و نه ستاره ای در مشت دارم ... اما خودم را با کسی که خیلی


خوشبخت است اشتباه گرفته ام ! و به جای او نفس می کشم ، راه می روم ،


غذا می خورم ...


چه اشتباه قشنگ و دل انگیزی !


می خواهم همیشه در این اشتباه بمانم . می خواهم با تمام وجود خوشبختی را


فریاد بزنم و عشق را قرین راهم سازم ، می خواهم آنقدر در رویاهای قشنگم


محو شوم که دیگر اثری ازغصه نیابم .


می خواهم به خودم قول بدهم هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ناراحت نشوم ،


همیشه لبخند را بر روی لبانم جاری کنم و زیبایی لبخند را از لبانم دریغ نکنم !


حتی اگر همگان به اشتباهم پی برند !


حتی اگر جواب لبخندم را از سر تحقیر بدهند !


حتی اگر باور کنند دیوانه شده ام  ...


با خودم عهد می بندم که هیچگاه عشق و عاشقی از یادم نرود ، حتی اگر دلیلی


برای آن نیابم !


من به این اشتباه علاقه دارم ، من به عهد خود وفادارم ...


زندگی ِ اشتباهیم را با تمام وجود ادامه می دهم و به سَد های سَر راهم


کوچکترین توجهی ندارم _ با آنها نیز مهربانم _ و ایمان دارم که لیاقتِ لحظاتی


پر از عشق و شادکامی را دارم حتی اگر بعضی نخواهند ...


به تنهایی اعتقادی ندارم و می دانم نوری ابدی همراهم هست و مرا همان گونه


که هستم دوست دارد .


نه مجبورم ، نه کسی را اجبار می کنم ، زندگی به تمامی مال من است !


اگر خواسته ای دارم ، به کسی نمی گویم ، از کسی نمی خواهم ، نوری درونم


هست که مرا به خوبی می شناسد و از احتیاجاتم با خبر است و خودش می داند


چه زمانی خوب است !


فارغم از همه چیز ، مشکلی با من نیست ! تا وجودم روشن به نورش است .


تک تک ذرات وجودم با من می گویند حدیث عشقی را که معشوقش ، خود


 عاشق است !


آسمان ، خاک ، زمین ، آب ، هوا ، مال من  است ...


زندگی در رگ هایم جاری است ،


و دم و باز دمم را ،


دلیلی جز او نیست !


دشمنی ها را در نمی دانم کجا ، رها کرده ام ...


یا کسی با من دوست ، یا نادوست ! مختار است ! من که دوستش دارم چون


نشانی از اوست و وجودش را خالق اوست !


اگر امروز هوا با من نیست ، فردایی هست ، شایدَم پس فردا ... صبر من افزون


است !


سرد و پاییز و زمستان ؟! یعنی چه ؟هر چه دارم باران و بهار و تابستان است !



من نشانی از بی وفا ، نامهربان ، نا رفیقان را ندارم ، هر چه دارم از وفا ،


خوبی ، صداقت می شناسم .


شبهایم زیبا به رنگ مهتاب ، روزگارم زیر سایه ی خورشید ! من چه میدانم


خسوف یعنی چه ؟ از کجا باید بدانم گرفتگی خورشید را چه می گویند این


نادانان !


شُکر من پی در پی ، آرزو رنگارنگ ، زندگی پُر امید ، عشق من هم پُررنگ !


اشتباهم کم نیست ، اشتباهی زیباست !


* دوستش دارم *


می خواهم تا ابد اشتباه کنم ، می خواهم زندگی کنم .


امپراتوری هستم با ستاره ای در مشت ...

2/3/89
deniz

Friday, May 21, 2010

یه پست دوقلو :)


انتظار


یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت

ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای 

سفرشون آماده بشن !

 در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در

سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز

 کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند ، و مقدمات رو آماده کردند . بعد فهمیدند که نمک

 نیاوردند ! 

پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود ، و همه آنها با این مورد موافق بودند . بعد 

ازیک بحث طولانی ، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد . 

لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید ، گر چه او 

سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود ! 

 او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره . 

خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد . 

سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت . پنج سال ... شش سال ... سپس در سال 

هفتم غیبت او ، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد

 که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد . 

در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید 

می دونستم که منتظر نمی مونید . منم حالا نمی رم نمک بیارم »!!!!!!!!!!!! !!!!! 

نتیجه اخلاقی: 

بعضی از ماها زندگیمون صرف انتظار کشیدن  برای این می شه که دیگران به تعهداتی که

ازشون انتظار  داریم عمل کنن . آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که 

خودمون (عملا) هیچ کاری انجام نمی دیم .

****************************************************************************
Believe it or not. 
 

Woman has Man in it;

Mrs. has
Mr. in it;

Female has
Male in it;

She has
He in it;

Madam has
Adam in it;
 
 
  Ever notice how all of women's
problems start with MEN?


MEN
tal illness

MEN
strual cramps

MENtal breakdown
  
  

  MENopause

GUYnecology

AND ..

When we have REAL
trouble, it's a

HISterectomy.
 
Send this to all women you know to

brighten their day :D:D:D

Friday, May 14, 2010

آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟



دلم تنگ است

من اینجا بس دلم تنگ است !

و هر سازی که می بینم ، بد آهنگ است .

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟!

بیا ای خسته خاطر دوست ،

ای مانند من دلکنده و غمگین ،

من اینجا بس دلم تنگ است ...

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی فرجام بگذاریم ...

اینم ترجمه ی آهنگه وبلاگه :

MAHSUN KIRMIZIGÜL
Vefasiz

Bir vefa bekleme geçen zamandan
انتظار وفا از روزگار گذشته را نداشته باش

Mevsimler vefasız yıllar vefasız
فصلها بی وفا ، سالها بی وفا

Bir umut bekleme
منتظر یک امید نباش

Sevdadan aşktan
از عشق ، از دوستی

Seviyorum diyen diller vefasız
زبونهایی که میگن دوست دارم ، بی وفا هستند

Gün gelir göِnülde solar çiçekler
داره روزی می رسه که گلها درون دل می خشکه

Yalana karışır bütün gerçekler
تموم حقایق با دروغ آمیخته میشه

Sevenler gideni boşuna bekler
عاشقها بیهوده انتظار رفتگان را میکشند

Yolcular vefasız yollar vefasız
مسافران بی وفا و راه ها بی وفا

Bir dünya düşünki vefadan yoksun
بفهمیم که دنیا خالی از وفاست

ömrünü verdiğin dostlar vefasız
دوستانی که عمرت رو پاشون گذاشتی بی وفایند

Bir hayat düşünki sevgiden yoksun
بفهم که زندگی خالی ازمحبته

Canını verdiğin canlar vefasız
کسانی که براشون جون دادی، بی وفایند

Gün gelir göِnülde solar çiçekler
داره روزی می رسه که گلها درون دل می خشکه

Yalana karışır bütün gerçekler
تموم حقایق با دروغ آمیخته میشه

Sevenler gideni boşuna bekler
عاشقها بیهوده انتظار رفتگان را میکشند

Yolcular vefasız yollar vefasız
مسافران بی وفا و راه ها بی وفا

Monday, May 10, 2010

نشانی ها



غریب آمدی و ....

اما من که خوب می‌شناسَمَت ری‌را

من بارها …

تُرا بارها در انتهای رویایی غریب دیده بودم

تُرا در خانه ، در خوابِ آب ، در خیابان

در انعکاسِ‌ رُخسارِ دختران ماه

در صفِ خاموشِ مردمان ، اتوبوس ، ایستگاه و

سایه‌سارِ مه‌آلود آسمان …
......

چه احترام غریبی دارد این خواب ، این خاطره ، این هم دیده که دریا … ری‌را

تمامِ این سالها همیشه کسی از من سراغِ تُرا می‌گرفت

تو نشانیِ من بودی و من نشانیِ تو !

گفتی بنویس ...

من شمال زاده شدم

اما تمامِ دریاهای جنوب را من گریسته‌ام

این راهِ دور آیا همیشه از ترانه و آوازِ ما تهی خواهد ماند ؟

حوصله کن ری‌را

خواهیم رفت

اما خاطرت باشد

همیشه این تویی که می‌روی

همیشه این منم که می‌مانم …

Monday, May 3, 2010

لیلی نام تمام دختران ایران زمین است



خدا مشتي خاك را بر گرفت.

 مي خواست ليلي را بسازد ، از خود در آن دميد و ليلي پيش از آن كه با خبر شود

عاشق شد .
 سالياني است كه ليلي عشق مي ورزد ، ليلي بايد عاشق باشد . زيرا خداوند در آن

دميده است و هركه خدا در آن بدمد ، عاشق مي شود !

ليلي نام تمام دختران ايران زمين است ، نام ديگر انسان.

ليلي زير درخت انار نشست ، درخت انار عاشق شد ، گل داد ، سرخ سرخ.

گلها انار شدند ، داغ داغ ، هر اناري هزار دانه داشت . دانه ها عاشق بودند ، بي تاب

بودند ، توي انار جا نمي شدند . انار كوچك بود ، دانه ها بي تابي كردند ، انار ترك

برداشت .
 خون انار روي دست ليلي چكيد . ليلي انار ترك خورده را خورد . مجنون به ليلي اش
 رسيد.

خدا گفت : راز رسيدن فقط همين است ، فقط كافيست انار دلت ترك بخورد.

خدا ادامه داد : ليلي يك ماجراست ، ماجرايي آكنده از من ، ماجرايي كه بايد بسازيش.

شيطان گفت : تنها يك اتفاق است ، بنشين تا اتفاق بيفتد !

آنان كه سخن شيطان را باور كردند ، نشستند و ليلي هيچ گاه اتفاق نيفتاد.

اما مجنون بلند شد ، رفت تا ليلي اش را بسازد ...

خدا گفت : ليلي درد است ، درد زادني نو، تولدي به دست خويش.

شيطان گفت : آسودگي ست ، خيالي ست خوش.

خدا گفت : ليلي ، رفتن است . عبور است و رد شدن.

شيطان گفت : ماندن است و فرو در خويشتن رفتن.

خدا گفت : ليلي جستجوست . ليلي نرسيدن است و بخشيدن.

شيطان گفت : ليلي خواستن است ، گرفتن و تملك !

خدا گفت : ليلي سخت است ، دير است و دور از دسترس

شيطان گفت : ساده است و همين جا دم دست است ...

و اين چنين دنيا پر شد از ليلي هايي زود ، ليلي هاي ساده ي اينجايي ، ليلي هايي

نزديك لحظه اي !

خدا گفت : ليلي زندگي است ، زيستني از نوعي ديگر.

ليلي جاوداني شد و شيطان ديگر نبود.

مجنون ، زيستني از نوعي ديگر را برگزيد و مي دانست كه ليلي تا ابد طول مي كشد .

ليلي مي دانست كه مجنون نيامدني است ، اما ماند ، چشم به راه و منتظر، هزار سال.

ليلي راه ها را آذين بست و دلش را چراغاني كرد ، مجنون نيامد ، مجنون نيامدني

است.

خدا پس از هزار سال ليلي را مي نگريست ، چراغاني دلش را ، چشم به راهي اش را.

خدا به مجنون مي گفت نرود ، مجنون به حرف خدا گوش مي داد.

خدا ثانيه ها را مي شمرد ، صبوري ليلي را.

عشق درخت بود ، ريشه مي خواست ، صبوري ليلي ريشه اش شد ...

 خدا درخت ريشه دار را آب داد ، درخت بزرگ شد ، صدها شاخه ، هزاران برگ ،

ستبر و تنومند.

سايه اش خنكي زمين شد ، مردم خنكي اش را فهميدند ، مردم زير سايه ي درخت ليلي

باليدند.

ليلي هنوز هم چشم به راه است چراكه درخت ليلي ريشه مي كند.

خدا درخت ريشه دار را آب مي دهد.

مجنون نمي آيد ، مجنون هرگز نمي آيد . مجنون نيامدني است ، زيرا كه درخت ريشه

 مي خواهد.

ليلي قصه اش را دوباره خواند ، براي هزارمين بار و مثل هربار ليلي قصه باز هم مرد.

 ليلي گريست و

گفت : كاش اين گونه نبود.

خدا گفت : هيچ كس جز تو قصه ات را تغيير نخواهد داد.

ليلي ! قصه ات را عوض كن.

ليلي اما مي ترسيد ، ليلي به مردن عادت داشت ، تاريخ به مردن ليلي خو گرفته بود
.
خدا گفت : ليلي عشق مي ورزد تا نميرد ، دنيا ليلي زنده مي خواهد.

ليلي آه نيست ، ليلي اشك نيست ، ليلي معشوقي مرده در تاريخ نيست ، ليلي زندگي

است.

ليلي ! زندگي كن.

اگر ليلي بميرد ، ديگر چه كسي ليلي به دنيا بياورد ؟ چه كسي گيسوان دختران عاشق

 را ببافد ؟

چه كسي طعام نور را در سفره هاي خوشبختي بچيند ؟

چه كسي غبار اندوه را از طاقچه هاي زندگي بروبد ؟ چه كسي پيراهن عشق را بدوزد ؟ 
ليلي ! قصه ات را دوباره بنويس.

ليلي به قصه اش برگشت.

اين بار نه به قصد مردن ، بلكه به قصد زندگي.

و آن وقت به ياد آورد كه تاريخ پر بود از ليلي هاي ساده ي گمنام  ...