Monday, May 10, 2010

نشانی ها



غریب آمدی و ....

اما من که خوب می‌شناسَمَت ری‌را

من بارها …

تُرا بارها در انتهای رویایی غریب دیده بودم

تُرا در خانه ، در خوابِ آب ، در خیابان

در انعکاسِ‌ رُخسارِ دختران ماه

در صفِ خاموشِ مردمان ، اتوبوس ، ایستگاه و

سایه‌سارِ مه‌آلود آسمان …
......

چه احترام غریبی دارد این خواب ، این خاطره ، این هم دیده که دریا … ری‌را

تمامِ این سالها همیشه کسی از من سراغِ تُرا می‌گرفت

تو نشانیِ من بودی و من نشانیِ تو !

گفتی بنویس ...

من شمال زاده شدم

اما تمامِ دریاهای جنوب را من گریسته‌ام

این راهِ دور آیا همیشه از ترانه و آوازِ ما تهی خواهد ماند ؟

حوصله کن ری‌را

خواهیم رفت

اما خاطرت باشد

همیشه این تویی که می‌روی

همیشه این منم که می‌مانم …

3 comments:

  1. delam barat tang shode nemifahmi??

    ReplyDelete
  2. hameja hasti vali hichja nisti:((

    ReplyDelete
  3. قصه ی روزگار قصه ی عجیبی است ! کسی مرا دوست دارد. . . . من او را دوست دارم و او دیگری را ... و همه ی ما تنهاییم

    ReplyDelete