Monday, August 23, 2010

نه...دیگر از آن پرنده ی خیس ، پرنده ی خسته خبری نیست



شب پیش ، خواب باران و پاییزی نیامده را دیدم .
انگار که تعبیر تمام رفتنها ، بازگشت به زاد روز شقایق است .
حالا بوی مینار مادرم می آید . . .
بوی حنا ، هفت سالگی ، سؤال ، سفر ، ستاره . . .
می خواهم به بوی ریواس و رازیانه بیندیشم ، به بوی نان ، فتیله و فانوس ، به رنگ پونه
وپسین کوه ، می خواهم به باران ، به بوی
خاک ، به اشکال کنار جاده بیندیشم . . .

 به سنگ چین دود اندود اتاق  ترنج ، ترانه ، لچَک
 چلواری سفید ، بخار نفسهای استکان ، طعم غلیظ ِ قند
، رنگ عقیق چای ، نی ، نافله ، نای و دق الباب باد بر چارچوب رسواترین رویا
 بیندیشم
آه . . . نگفته بودمت وقتی که خاموشم ،تو  درمزن ؟!
می خواهم به رواج رویا وعدالت آدمی بیندیشم .
می خواهم ساده باشم .
می خواهم درکوچه های کهنسال آواز و بغض بلوغ ،به  گیسوی بید و بوی
 بابونه بیندیشم ، به صلاط  ظهر و سایه های خسیس ، به خواب یخ ، پرده توری ، به طعم
 آب و حرمت علف
چرا زبان خاموش مرا کسی در لهجه های اینهمه جنوب در نمی یابد ؟!
نه . . .  دیگر از آن پرنده ی خیس ، پرنده ی خسته خبری نیست !
روی دیوار آنسوی پنجره ، کسی با شتاب چیزی می نویسد و می رود .
امروز هم کسی اگر صدایم کرد ،
بگو خانه نیست . بگو رفته است شمال . می خواهم به جنوب بیندیشم . . . به آن پرنده
خیس ، به آن پرنده خسته . به خودم بیندیشم !

گاهی اوقات مجبورم حقیقتی را پس ِگریه های بی وقفه ام پنهان کنم . همین خوب است ،
همین خوب است .
*** 
می ترسم . مضطربم  . . .
و با آنکه می ترسم و مضطربم ، باز با تو تا آخر دنیا هستم !
می آیم کنار گفتگویی ساده ، تمام رویاهایت را بیدارمی کنم
 و آهسته زیر لب می گویم : برایت آب آورده ام ، تشنه نیستی ؟
فردا به احتمال قوی باران خواهد آمد ! تو پیش بینی کرده بودی که باد نمی آید ! با اینهمه
دیروز  پی ِ صدایی ساده که گفته بود بیا ، رفتم . . .
تمام راز سفر فقط خواب یک ستاره بود !
خسته ام ری را . . .
می آیی همسفرم شوی ؟

 گفتگوی میان راه ، بهتر از تماشای باران است .
توی راه از پوزش پروانه سخن می گوییم . توی راه خوابهامان را برای بابونه های دره ای
دور تعریف می کنیم . باران هم که بیاید ، هی خیس ازخنده های دور ازآدمی ، می خندیم
و بعد هم به راهی می رویم که  سهم ترانه و تبسم است . . .
مشکلی پیش نمی آید ! کاری به کار ما ندارند ری را ! نه کرم شب تاب و نه کژدم زرد !
وقتی دستمان به آسمان برسد ، وقتی که بر آن بلندی ِبنفش بنشینیم ،
دیگر دست کسی به ما نخواهد رسید . می نشینیم برای خودمان قصه می گوییم ، تا کبوتران
 کوهی از دامنه رویاها به لانه برگردند .  
غروب است . می ترسم ، مضطربم و با آن که می ترسم وسخت مضطربم ، باز با تو تا آخر
 دنیا هستم !

Tuesday, August 17, 2010

هی همین دل ِ بی قرار ِ من ، ری را



هی همین دل بی قرار من ، ری ر ا

 
کاش این همه آدمی


تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی می داشتند

 
ری را ! ری را !



تنها تکرار نام توست که می گویدم

 
دیدگانت خواهران  بارانند


سر انجام باورت می کنند

باید این کوچه نشینان ساده بدانند


که جرم باد ، ربودن بافه های رویا نبوده است



گریه نکن ری را


راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است

 
دوباره به دیدنت می آیم اردیبهشت

 
خبر تازه ای ندارم


فقط چند صباح پیشتر


دو سه سایه که از کوچه پائین می گذشتند


روسری های رنگین بسیاری با خود آورده بودند


ساز و دهل می زدند


اما کسی مرا نمی شناخت

 
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است



 
خدا را چه دیده ای ری را!


شاید آنقدر باران بنفشه بارید

 
که قلیلی شاعر از پی گل نی

 
آمدند ، رفتند دنبال چراغ و آینه

  
شمعدانی ، عسل ، حلقه نقره و قرآن کریم

 
حیرت آور است ری را ،


حالا هر که از روبرو بیاید


بی تعارف صدایش می کنیم بفرما !


امروز مسافر ما هم به خانه بر می گردد


...

قبول نیست ری را


بیا قدمهامان را تا یادگاری درخت شماره کنیم

 
هر که پیشتر از باران به رویای چشمه رسید

 
پریچه بی جفت آبها را ببوسد ،

 
برود تا پشت بال پروانه


هی خواب خدا و سینه ریز و ستاره ببیند

   
قبول نیست ری را !

...

بیا بی خبر به خواب هفت سالگی بر گردیم

 
غصه هامان گوشه گنجه بی کلید


مشقهامان نوشته


تقویم تمام مدارس در باد


و عید یعنی همیشه همین فردا


نه دوش و نه امروز ،


تنها باریکه راهی است که می رود


می رود تا بوسه ، تا نقل و پولکی


تا سهم گریه از بغض آه

ها ری را ، ها ... !


حالا جامه هایت را


تا به هفت آب تمام خواهم شست


صبح علی الطلوع راه خواهیم افتاد


می رویم اما نه دورتر از نرگس و رویای بی گذر



باد اگر آمد


شناسنامه هامان برای او


باران اگر آمد


چشمهامان برای او



تنها دعا کن کسی لای کتاب کهنه را نگشاید
 
من از حدیث دیو و

 
دوری از تو می ترسم ری را... !

...

درست است که من


همیشه از نگاه نادرست و طعنه تاریک ترسیده ام

 
درست است که زیر بوته باد سر بر خشت خالی نهاده ام


درست است که طاقت تشنگی در من نیست

 
اما با این همه گمان مبر که در برودت این بادها خواهم برید !

...

حالا دیگر از ندانستن شمال و جنوب جهان بغضم نمی گیرد

 
حالا دیگر از هر نگاه نادرست و طعنه تاریک نمی ترسم


حالا دیگر از هجوم نابهنگام لکنت و گریه نمی ترسم

 
حالا دیگر برای واژگان خفته در خمیازه کتاب

 
غصه بسیار نمی خورم



حالا به هر زنجیری که می نگرم بوی نسیم و ستاره می آید

 
حالا به هر قفلی که می نگرم کلام کلید و اشاره می بارد


شاعر که می شوی ، خیال تو یعنی حکومت دوست


باور کنید ! هی من ساده ، ساده به این ستاره رسیده ام ؟



من از شکستن طلسم و تمرین ترانه

 
به سادگی های حیرت دوباره رسیده ام


درست است


من هم دعاتان می کنم تا دیگر از هر نگاه نادرست نترسید


از هر طعنه تاریک نترسید


از پسین و پرده خوانی غروب


یا از هجوم نابهنگام لکنت و گریه نترسید
  
دوستتان دارم


ای سادگان صبور، سادگان صبور !
 
...

Sunday, August 15, 2010

Remaining open to love



There are times when we long to be able to help someone whom we love very much , but we can do nothing . circumstances will not allow us to approach them , or the person is closed off to any gesture of solidarity and support .
Then all we are left with is love . at such times , when we can do nothing else , we can still love – without expecting any reward or change or gratitude .
If we do this , the energy of love will begin to transform the universe about us . wherever this energy appears , it always achieves its ends . ' time does not transform man . will – power does not transform man . love transforms ' , says Henry Drummond .
I read in the newspaper about a little girl in Brasilia who was brutally beaten by her parents . As a result , she lost all physical movements , as well as the ability to speak !
Once admitted to hospital , she was cared for by a nurse who said to her every day : ' I LOVE YOU ' . although the doctors assured her that the child could not hear and that all her efforts were in vain , the nurse continued to say : 'DON'T  FORGET , I LOVE YOU '
Three weeks later , the child recovered the power of movement . Four weeks later , she could again talk and smile . The nurse never gave any interviews , and the newspaper did not publish her name , but let me set this down here , so that we never forget : LOVE CURES !
LOVE TRANSFORMS AND LOVE CURES ;
But , sometimes , love builds deadly traps and can end up destroying a person who had resolved to give him or herself completely .
What is this complex feeling which , deep down , is the only reason we continue to live , struggle and improve ?

It would be irresponsible of me to attempt to define it  , because  I , along with every other human being , can only feel it . thousands  of books have been written on the subject , plays have been put on , films produced , poems composed , sculptures carved out of wood or marble ; and yet all any artist can convey is the idea of a feeling , not the feeling itself .
But I have learned that this feeling is present in the small things , and manifests itself in the most insignificant of our actions .
It is necessary , therefore , to keep love always in mind , regardless of whether or not we take action .

Picking up the phone and saying the affectionate words we have been postponing. Opening the door to someone who needs our help . Accepting a job . leaving a job . taking a decision that we were putting off for later . asking forgiveness for a mistake we made and which keeps niggling at us . Demanding a right that is ours . Opening an account at the local florist's , which is a far more important shop than the jeweller's . Putting music on really loud when the person you love is far away , and turning the volume down

 when he or she is near . Knowing when to say  'yes' and 'no' , because love works with all our energies . Discovering a sport that can played by two . Not following any recipe , not even those cantained in this paragraph , because love requires creativity .
And when none of this is possible , when all that remains is loneliness , then remember this story that a reader once sent to me :
A rose dreamed day and night about bees , but no bee ever landed on her petals !
The flower , however , continued to dream. During the long nights , she

 imagined a heaven full of bees , which flew down to bestow fond kisses on her . by doing this , she was able to last until the next day , when she opened again to the light of the sun .
One night , the moon , who knew of the rose's loneliness , asked : ' Aren't you tired of waiting ? '
' Possibly , but I have to keep trying . '
' Why ? '
' Because if I don't remain open , I will simply fade away . '
AT  TIMES  WHEN  LONELINESS SEEMS TO  CRUSH  ALL  BEAUTY  ,
 THE  ONLY  WAY  TO  RESIST  IS  TO REMAIN  OPEN  !

Saturday, August 14, 2010

ترس



ترسم از شب نیست ....

ترسم از بودن نیست ....

ترسم از دلی است كه پرده پوشی نداند و زمانی كه بیهوده بگذرد .....

ترسم از این است كه باز در امتداد شك و دلهره اسیر وسوسه اندیشه های

خویش به راه خود برویم ...

راهی كه لحظه لحظه اش ترس است و دلهره و پشیمانی ......

ترسم از تكرار است تكرار است تكراری سخت و سرد...

تكراری كه بی تو باشم .....

بی وضو باشم ......

خدایا از تكرار خود میترسم من از بی تو بودن از سكوت و بیهودگی و از

تنهایی روحم سخت می ترسم ....

خدای من یاریم كن تا هرگز تكراری نباشم ....

كه هر روز تازه تر شوم یكی دیگر شوم ....

یكی نزدیك تر به تو ....

خدایا در تمام لحظات عمرم همنفسم باش تا از نفس نیفتم .....

چه سخت است



به راستي چه سخت است خندان نگهداشتن لبها


در زمان گريستن قلبها ...


و تظاهر به خوشحالي در اوج غمگيني ...


و چه دشوار و طاقت فرساست



گذراندن روزهاي تنهايي ،


در حالي که تظاهر مي کني هيچ چيز


برايت اهميت ندارد !

Thursday, August 5, 2010

I'm your lady



The whispers in the morning


Of lovers sleeping tight


Are rolling like thunder now


As I look in your eyes




I hold on to your body


And feel each move you make


Your voice is warm and tender


A love that I could not forsake




(first chorus)
'Cause I am your lady


And you are my man


Whenever you reach for me


I'll do all that I can




Lost is how I'm feeling lying in your arms


When the world outside's too


Much to take


That all ends when I'm with you


Even though there may be times


It seems I'm far away


Never wonder where I am


'Cause I am always by your side


(repeat first chorus)


(second chorus)

We're heading for something


Somewhere I've never been


Sometimes I am frightened


But I'm ready to learn



Of the power of love



The sound of your heart beating


Made it clear


Suddenly the feeling that I can't go on


Is light years away