Tuesday, August 17, 2010

هی همین دل ِ بی قرار ِ من ، ری را



هی همین دل بی قرار من ، ری ر ا

 
کاش این همه آدمی


تنها با نوازش باران و تشنگی نسبتی می داشتند

 
ری را ! ری را !



تنها تکرار نام توست که می گویدم

 
دیدگانت خواهران  بارانند


سر انجام باورت می کنند

باید این کوچه نشینان ساده بدانند


که جرم باد ، ربودن بافه های رویا نبوده است



گریه نکن ری را


راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است

 
دوباره به دیدنت می آیم اردیبهشت

 
خبر تازه ای ندارم


فقط چند صباح پیشتر


دو سه سایه که از کوچه پائین می گذشتند


روسری های رنگین بسیاری با خود آورده بودند


ساز و دهل می زدند


اما کسی مرا نمی شناخت

 
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است



 
خدا را چه دیده ای ری را!


شاید آنقدر باران بنفشه بارید

 
که قلیلی شاعر از پی گل نی

 
آمدند ، رفتند دنبال چراغ و آینه

  
شمعدانی ، عسل ، حلقه نقره و قرآن کریم

 
حیرت آور است ری را ،


حالا هر که از روبرو بیاید


بی تعارف صدایش می کنیم بفرما !


امروز مسافر ما هم به خانه بر می گردد


...

قبول نیست ری را


بیا قدمهامان را تا یادگاری درخت شماره کنیم

 
هر که پیشتر از باران به رویای چشمه رسید

 
پریچه بی جفت آبها را ببوسد ،

 
برود تا پشت بال پروانه


هی خواب خدا و سینه ریز و ستاره ببیند

   
قبول نیست ری را !

...

بیا بی خبر به خواب هفت سالگی بر گردیم

 
غصه هامان گوشه گنجه بی کلید


مشقهامان نوشته


تقویم تمام مدارس در باد


و عید یعنی همیشه همین فردا


نه دوش و نه امروز ،


تنها باریکه راهی است که می رود


می رود تا بوسه ، تا نقل و پولکی


تا سهم گریه از بغض آه

ها ری را ، ها ... !


حالا جامه هایت را


تا به هفت آب تمام خواهم شست


صبح علی الطلوع راه خواهیم افتاد


می رویم اما نه دورتر از نرگس و رویای بی گذر



باد اگر آمد


شناسنامه هامان برای او


باران اگر آمد


چشمهامان برای او



تنها دعا کن کسی لای کتاب کهنه را نگشاید
 
من از حدیث دیو و

 
دوری از تو می ترسم ری را... !

...

درست است که من


همیشه از نگاه نادرست و طعنه تاریک ترسیده ام

 
درست است که زیر بوته باد سر بر خشت خالی نهاده ام


درست است که طاقت تشنگی در من نیست

 
اما با این همه گمان مبر که در برودت این بادها خواهم برید !

...

حالا دیگر از ندانستن شمال و جنوب جهان بغضم نمی گیرد

 
حالا دیگر از هر نگاه نادرست و طعنه تاریک نمی ترسم


حالا دیگر از هجوم نابهنگام لکنت و گریه نمی ترسم

 
حالا دیگر برای واژگان خفته در خمیازه کتاب

 
غصه بسیار نمی خورم



حالا به هر زنجیری که می نگرم بوی نسیم و ستاره می آید

 
حالا به هر قفلی که می نگرم کلام کلید و اشاره می بارد


شاعر که می شوی ، خیال تو یعنی حکومت دوست


باور کنید ! هی من ساده ، ساده به این ستاره رسیده ام ؟



من از شکستن طلسم و تمرین ترانه

 
به سادگی های حیرت دوباره رسیده ام


درست است


من هم دعاتان می کنم تا دیگر از هر نگاه نادرست نترسید


از هر طعنه تاریک نترسید


از پسین و پرده خوانی غروب


یا از هجوم نابهنگام لکنت و گریه نترسید
  
دوستتان دارم


ای سادگان صبور، سادگان صبور !
 
...

No comments:

Post a Comment