Wednesday, October 27, 2010

* کاشکی *





ماجرا از اینجا شروع میشه که ، چند روز پیش صبح کله ی سحر اینجانب پیامکی دریافت


کردم با این مضمون که :


کاش ... جای خالی رو پر کن و واسه همه  ی دوستاتم بفرست ، جوابای جالبی می گیری !


البته اول جواب منو بده !!!


واقعیتش خیلی از این اس ام اس مبتکرانه خوشم اومد ! کلا حال می کنم یکی از خودش


خلاقیت دَر وَکُنه :دی


بلافاصله این اقدام send to all را در جهت منافع مخابرات انجام داده ، خود نیز جوابی


برای طرف send  نمودم !


بعد از اندک زمانی همگی contact  ها دعوت بنده ی حقیر را لبیک گفته ، پیامهایی به


شرح زیر ارسال نمودند ، که بدون ذکر نام ایشان ، شما را در جریان می گذارم :


1.    کاش الان یا 10 سالم بود یا 40 سالم ! :دی


2.    کاش لیونل مسی بیاد منو بگیره ! :))


3.    کاش همه خواهر گلی مث تو داشتن !


4.    کاش الان سال 1372 بود !


5.    کاش و کاشتیم در نیومد ! :))


6.    کاش هیشکی تو دنیا دروغ گفتنو بلد نبود ! ( سخت موافقم )


7.    کاش در این قفس بسته ی تنگ / گل آزادی من می خندید / آن کبوتر که لب بام نشست /


کاش احساس مرا می فهمید ( مرسی شعر )


8.    کاش حتی فقط یک بار ، قلبها جای چشم ها بود ... ( دوست داشتم )


9.    کاش هیچ کاشی وجود نداشت !


10.    کاشکی می شد ای خدا ، مهربون بودن همه ...


11.    کاش پیشم بودی !


12.    کاش بر می گشتیم به دوران دانشجویی


13.    کاش همه ی مریضا خصوصاً بچه ها خوب شن !


14.    کاش هیچ وقت عاشقا از هم دور نشن ...


15.    کاش بدونه چقدر دوسش دارم ! ( خب کاری نداره که ، بهش بگو : دی )


16.    کاش قدم بالای 170 بود ! ( آخی )


17.    کاش الان با بچه هام تو پارک داشتیم دوچرخه سواری می کردیم ! :)


18.    کاش تنهایی منو تنها بذاره . ( دَمش گرم ، جملش معرکه اس )


19.    کاش منو عشقم به هم برسیم ! ( براتون دعا می کنم )


20.    کاش پسر نازم درساشو خودش بخونه اینقدر کامپیوتر بازی نکنه !


21.    کاش منو درک می کردی ...


22.    کاش الان اروپا بودم بورسمو گرفته بودم .


23.    کاش یک شب بدون دغدغه حداقل خواب آرزوهایم را می دیدم ! ( ای جان)


24.    کاش زبونم لال می شد به این مرتیکه بله نمی گفتم ! ( کلاً کاش یه طوری خدا آدمو


  آگاه کنه بیخودی گول ظاهر بعضیا رو نخوره ! )


25.    کاش معلوم بود جُفتِ هرکی کیه ! مثلا روپیشونی جفتشون یه علامت خاص بود :دی


(مث علامت میتی کمان ) که هم این همه انرژی تلف نمی شد هم هیشکی اشتباه انتخاب


نمیکرد ! ( به شدت موافقم )


26. کاش مث بچگیام شاد بودم !


حالا می رسیم به جوابی که خودم به اون پیامک دادم :


کاش معشوقه زعاشق طلب جان می کرد / تا که هر بی سر و پایی نشود یار کسی (ای ول)


در آخر :


با تشکر از توجه شما به این مطالب . مرسی که تا آخر خوندینش !


اگر احیاناً نظری به نظرتان رسید ، در ادامه ی جمله ی  : کاش ...  آن را ساخته و به


نظردونی اینجانب ارسال کنید و اگر نظری ندارید که دیگرهیچ ! :دی


خداوند نگهدارتان تا مطلب بعدی :-h

Sunday, October 24, 2010

... حادثه ...



مانده تا برف زمین آب شود
 
در شب آینه ، مهتاب شود

عطر گل با نفس باد رود

چشم نرگس غزلی ناب شود

مانده با عطر گل سرخ لبت

آسمان غرقه به خوناب شود

مانده تا بی شب گیسوی شما

چشم من ، پر ز گل خواب شود

اینکه :    بهترین حادثه یعنی
عکسی از ما دو نفر ، قاب شود !

زخمه ای چند بر این تار زدم

تا دل سنگ تو بی تاب شود !

Thursday, October 21, 2010

دوست داشتن - فقر



دکتر شریعتی

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا ،

 دلم تنگ شده‌ها را ، عاشقتم‌ها را …

 این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی !

 باید آدمش پیدا شود!

 باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا ، از امروز گفتنش پشیمان 


نخواهی شد !

 سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که


خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند !

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی ! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت


بِکشی‌اش…

شروع می‌کنی به خرج کردنشان !

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را 


نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج 


می‌کنی ! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها !

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

اما بگذار به سن تو برسند !

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد 


بیاورند
 
  ******
غریب است دوست داشتن .

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن ...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحمتر

تقصیر از ما نیست ؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه ، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند ...


و باز هم سخنانی از دکتر شریعتی که نبودش خلائی ناگزیر است ...

فقر

میخواهم بگویم  …

فقر همه جا سر میکشد  .. .

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست …فقر ، چیزی رانداشتن ” است ، ولی ، آن

چیز پول نیست … طلا و غذا نیست . . .
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند

فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند  …

فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند ...

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود   . . .

فقر ، همه جا سر میکشد   . . .

فقر ، شب را ” بی غذا ” سر کردن نیست .  . .

فقر ، روز را ” بی اندیشه” سر کردن است !

Monday, October 18, 2010

راز زوج خوشبخت


 
روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند. آنها در


شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین


اختلافی با هم نداشتند. تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع


شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختیشونو) بفهمن.



سردبیر میگه : آقا واقعا باور کردنی نیست ؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه ؟



مرد روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه : بعد از ازدواج برای ماه عسل به


شمیلا رفتیم. اونجا برای اسب سواری، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی


که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.



سر راهمون اسب ناگهان پرید و همسرم رو از زین انداخت. همسرم خودشو


جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" بعد از چند دقیقه


دوباره همون اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت

  " این بار دومته "‌و بعد سوار اسب شد و راه افتادیم.


وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت؛ همسرم خیلی با آرامش


تفنگشو از کیف در آورد و با آرامش شلیک کرد و اون اسب رو کشت. سر


همسرم داد کشیدم و گفتم : " چیکار کردی روانی؟دیوونه شدی؟ حیوون بیچاره


رو چرا کشتی؟"


همسرم یه نگاهی به من کرد و گفت: " این بار اولته"!

Wednesday, October 13, 2010

من ، تو ، او



من به مدرسه ميرفتم تا در س بخوانم

 تو به مدرسه ميرفتي گفته بودند بايد دکتر شوي

 
او هم به مدرسه ميرفت اما نمي دانست چرا


 
من پول تو جيبي ام را هفتگي از پدرم ميگرفتم

نمي گرفتي هميشه پول در خانه ي شما دم دست بود تو پول توجیبی

 کنار خيابان آدامس ميفروخت او هر روز بعد از مدرسه


 
معلم گفته بود انشا بنويسيد

؟! موضوع اين بود : علم بهتر است يا ثروت

من نوشته بودم علم بهتر است
 
 
مادرم مي گفت با علم مي توان به ثروت رسيد

 بودي علم بهتر است تو نوشته

 
شايد پدرت گفته بود تو از ثروت بي نيازي

 انشا او اما

 
ننوشته بود

 
برگه ي او سفيد بود

 
خودکارش روز قبل تمام شده بود

 
معلم آن روز او را تنبيه کرد

 
بقيه بچه ها به او خنديدند
 
 
آن روز او براي تمام نداشته هايش گريه کرد

 
هيچ کس نفهميد که او چقدر احساس حقارت کرد

 
خوب معلم نمي دانست او پول خريد يک خودکار را نداشته

 
شايد معلم هم نمي دانست ثروت وعلم

 
گاهي به هم گره مي خورند

 
گاهي نمي شود بي ثروت از علم چيزي نوشت

 
من در خانه اي بزرگ مي شدم که بهار

 مي آمد توي حياطش بوي پيچ امين الدوله

 
تو در خانه اي بزرگ مي شدي که شب ها در آن

 بوي دسته گل هايي مي پيچيد که پدرت براي مادرت مي خريد

 
او اما در خانه اي بزرگ

 
مي شد که در و ديوارش

 
بوي سيگار و ترياکي را مي داد که پدرش مي کشيد

 
سال هاي آخر دبيرستان بود

 
بايد آماده مي شديم براي ساختن آينده


 تقويتي بودم من بايد بيشتر درس مي خواندم دنبال کلاس هاي
 
 بهتري را تو تحصيل در دانشگا هاي خارج از کشور برايت آينده ي
 رقم مي زد
 
او اما نه انگيزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار مي گشت

 
روزنا مه چاپ شده بود

 
هر کس دنبال چيزي در روزنامه مي گشت

 
من رفتم روزنامه بخرم که اسمم رادر صفحه ي قبولي هاي کنکور
جستجو کنم

 خارج از تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به
 کشور بگردي

 
او اما

 
نامش در روزنامه بود روز قبل در يک نزاع خياباني کسي را کشته بود

بودم من آن روز خوشحال تر از آن

 
که بخواهم به اين فکر کنم که کسي کسي را کشته است

 
تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عکس هاي روزنامه

 
آن را به کناري انداختي

 
او اما آنجا بود در بين صفحات روزنامه

 
براي اولين بار بود در زندگي اش

!!!
که اين همه به او توجه شده بود

 
چند سال گذشت

 
وقت گرفتن نتايج بود

 
من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهي ام بودم

 
تو مي خواستي با مدرک پزشکي ات برگردي
همان آرزوي ديرينه ي پدرت

 
او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حکم اعدامش بود

 
بود . . .  وقت قضاوت

 
جامعه ي ما هميشه قضاوت مي کند

 
من خوشحال بودم که که مرا تحسين مي کنند

 
تو به خود مي باليدي که جامعه ات به تو افتخار مي کند

او شرمسار بود که سرزنش و نفرينش مي کنند

 
زندگي ادامه دارد

 
هيچ وقت پايان نمي گيرد

 
من موفقم من مي گويم نتيجه ي تلاش خودم است

 
تو خيلي موفقي تو مي گويي نتيجه ي پشت کار خودت است

 
او اما زير مشتي خاک است مردم گفتند مقصر خودش است !!!

 . . .
من ,  تو , او

 
هيچگاه در کنار هم نبوديم

 
هيچگاه يکديگر را نشناختيم

 
اما من و تو اگر به جاي او بوديم

 
آخر داستان چگونه

 
بود ؟؟؟


-من , تو , او ‏ -