Tuesday, October 12, 2010

صبر


عجب صبري خدا دارد اگر من جاي او بودم

همان يک لحظه اول ، که اول ظلم را مي ديدم از اين مخلوق بي وجدان

جهان را با همه زيبايي و زشتي بروي يکدگر ويرانه مي کردم

عجب صبري خدا دارد

اگر من جاي او بودم

که در همسايه صدها گرسنه چند بزمي گرم عيش و نوش مي ديدم

نخستين نعره مستانه را خاموش آن دم بر لب پيمانه مي کردم

عجب صبري خدا دارد

اگر من جاي او بودم

که مي ديدم يکي عريان و لرزان ديگري پوشيده از صد جامه رنگين

زمين وآسمان را واژگون بي صبرانه مي کردم

عجب صبري خدا دارد

اگر من جاي او بودم

براي خاطر تنها يکي مجنون صحرا گرد بي سامان

هزاران ليلي نازآفرين را کو به کو آواره و ديوانه مي کردم

عجب صبري خدا دارد

اگر من جاي او بودم

به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپاي وجود بي وفا معشوق را پروانه ميکردم

عجب صبري خدا دارد

اگر من جاي او بودم

به عرش کبريائي باهمه صبر خدايي
 
تاکه مي ديدم عزيز نابجايي ، ناز بر يک ناروا گرديده خواري مي فروشد

گردش اين چرخ را وارونه بي صبرانه مي کردم
 
عجب صبري خدا دارد

اگر من جاي او بودم

که مي ديدم اين علم عالم سوز مردم کش

بجز انديشه عشق و وفا، معدوم هر فکري ، در اين دنيا پر افسانه مي کردم
 
عجب صبري خدا دارد

چرا من جاي او باشم

همان بهتر که او خود جاي خود بنشسته و

تاب تماشاي تمام زشتکاري هاي اين مخلوق را دارد

وگرنه من به جاي او چو بودم

يک نفس کي عادلانه سازشي با جاهل و فرزانه مي کردم

No comments:

Post a Comment