می توانی قشنگ باشی ، قشنگ تر از کبوترانی که در رویاهای من بال می زنند !
می توانی کنار ستاره ها بایستی و از آن بالا ، درخت ها را بشماری و دست شعرهایم را
بگیری!
می توانی معصوم باشی ، معصوم مثل پرنده هایی که در جاده های روشن عشق ، آواز می
خوانند . . . می توانی آسمان را از وسط دو نیم کنی و از آن بگذری و آنقدر بالا بروی که
بتوانی خدا را در اولین قطره های باران ببینی !
پرده های توری اتاقت را کنار بزن و عبور سیب های سرخ را تماشا کن . . .
تو می توانی از تپش های قلبت به هنگام دیدار دوست ، یک آهنگ جاودانه بسازی !
تو می توانی همه ی حصارها را از پشت و پیش رو برداری و بی هیچ تشویشی ، دره ها را
پشت سر بگذاری . . .
می توانی دوباره به دنیا بیایی و در اولین لحظه ی حیات ، بجای گریه ، شعر بخوانی و قدر
گیسوان مادرت را بدانی !
می توانی بیکرانه باشی و پر از نیستان و ترانه می توانی دوباره قشنگ شوی ، چندان قشنگ
که قلب سوزان همه ی عاشق های سرزمینت باشی . . .
تو میتوانی ، مطمئنم !
No comments:
Post a Comment