داشتم با خودم فکر می کردم این چه نیرویی است که هر انسانی را به
حرکت وا می دارد و شوری در درونش برپا می کند که او را به اوج می
رساند و کمک می کند تا موانع را از سر راه بردارد و آن را تبدیل به پلی
کند برای عبور و رسیدن به مقصد !
و اول از همه نیروی شگفت انگیز عشق به ذهن و قلبم خطور کرد . . .
اما عشقی که منحصر به یک نفر و یک چیز نباشد ، منظورم عشق به
زندگی است با همه ی پستی و بلندی هایش .
عشقی که در تک تک امور روزمره مان دلنوازی کند و روحمان را به
رقص و پایکوبی وا دارد ، عشقی که شاید گاهی کمرنگ شود اما محو
نخواهد شد و تنها نیاز به غبارروبی دارد تا دوباره بدرخشد و پرتو افکن
باشد .
در این روز های بهاری باید تمرین کرد که هر روز به خورشید سلام کرد ؛
با رقص برگ های درختان به حرکت واداشته شد ، به پرنده ها لبخند زد
وبرای گل ها بوسه فرستاد .
شاید در آغاز برای ما که از طبیعتمان فاصله گرفته ایم سخت و یا حتی
مضحک باشد!
اما کم کم باید این مرزهای سفت و سخت را از میان برداشت و انعطاف
پذیری و نرمی را جایگزین کرد ، باید به خودمان یاد آوری کنیم که ما از
اهالی طبیعت هستیم و نیاز به نشاط و سرزندگی آن داریم .
عشق به زندگی را باید بیدار کرد ؛
به نرمی ، با مهربانی و با صبر !
عزیزان دل :
بیایید به هم یاد آوری کنیم که عاشقی یادمان نرود !
قرارمان باشد :
یک لبخند از سر مهر به چهره ی زندگی . . .
No comments:
Post a Comment